ولادت سه اختر تابناک ولایت و امامت امام حسین (ع)، حضرت عباس (ع) و امام سجاد علیه السلام را خدمت همه مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض می کنم.
ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام
امروز، مردی به جهان پلک می گشاید که از گلویش، باغ ابدی نیایش، شاخه به شاخه خواهند رویید.
مردی که شبان سجده اش را به سپیده «تسبیح» گره می زند.
مردی که صحیفه گریه را با چشم هایش می نویسد.
مردی می آید تا عرش را در کلمات ملکوتی اش به تصویر بکشد.
مردی که به راز باران آشناست و فرشتگانی را می بیند که قطره قطره باران رحمت را پیمانه می کنند.
مردی که هوای کلامش، در عطش دل های مشتاقان، به نرمی برفی است که در بهار می بارد.
مردی که در چشم هایش «لیلة القدر» اشک و شهود خفته است.
مردی که در سیمایش «اثر سجود» است و قامتش، ارتفاع «عبودیت»
مردی می آید که سلاله «کوثر» را امتداد دهد و چراغ مصطفوی را در روزگاران تاریک، روشن نگاه دارد.
مردی که دلش، تاریخِ کربلاست، سکوتش تفسیرِ فریاد.
ای چشم و چراغ عابدان!
نور از مُهری که تو به آن سجده می کنی، می تراود.
صبح و ملکوت، به دنبال دست های قنوت تو می گردند.
دیروز، تو بودی که «الهی عَظُم الذّنبُ من عَبْدک فالْیَحْسُنِ العفوُ مِن عِندک را می سرودی، امروز، ماییم و لکنت کلماتِ شرمسارمان.
تو آمدی تا کلمات تو، شب های مناجاتمان را روشن کنند.
ادعیه زلالت، رودی است که در سپیده دمانِ جانِ عاشقانِ عبودیّت جاری است .
کاش می شد کمی از آن همه حکمت و روشنایی، سهم سایه روشنِ دل های ما می شد!
سجاده سجاده، سجاد آمد | این شعر یکدست در باد آمد |
سلام، همه نیایش!
سلام، تمامیت ذکر!
سلام، آغاز سجده!
این ترانه بی بدیل توست که در ذکر فرشتگان می پیچد.
این شرمساری ملکوت است که آغاز بهار نیایش ها و نمازها را جشن می گیرد.
آفتاب! از پس کدام ابر، زمین را روشن می کنی که هنوزا هنوز، در زُلال تو و این همه باران نور غرق می شویم؟
بهارا! سجده های عرفانی عشق را از کدام فصل نور آغاز کردی که دنیا همیشه بوی گُلاب گریه های تو را دارد؟
آمده ای تا نماز معنا شود و نیاز، قافله ناز را همراه.
ای وارث نافله های شبانه زهرا!
ای همدم چاه های مدینه!
ای اشک، ای عابد، ای نور، ای سرور!
این شیرینی یکدست، از آمدن تو کام مرا لبریز می کند.
این ذکر که بر لبانم می جوشد، حمد خدای توست.
از صحیفه تا ملکوت پُل زدی و فاصله ها را کوتاه کردی.
ممنونم آقاجان؛ وگرنه این همه کهکشان را نمی شد بدون سجده خورشید، رد کرد.
تو نوازش همه فرشتگانی در کلماتی سبز.
تو خنده های مزامیری، تو غزل غزل های سلیمانی، تو روح ذکری، خدای سجده های طولانی، آفتاب بی بدیل نیاز و نماز.
تو شناسنامه همه دُعاهای دنیایی.
زینت همه عبادت ها، شکوه شعری در قامت ملکوت، بهانه تغزلی برای ملایک.
تو شروه ای، اشکی، آهی، سوزی، کربلایی... وارث کربلایی... شعر کربلایی... اندوه کربلایی... آه! کربلا مرا یاد قامت تو می اندازد.
پیچیده در زنجیر! کربلا مرا میهمان آن همه تازیانه که بر پیکر تو نشست نمی کند، کربلا مرا به تو می رساند.
آمدی تا ملکوت، عطر اشک بگیرد.
آمدی تا اندوه، بوی ذکر بگیرد و آمدی تا خدا فخر کند به این همه چین و پینه زانوها.
ای حمد بی دریغ خداوند!
ای عشق سیّال! آمده ای تا بارانی از کلمات، تا بارانی از تمنا، از نیاز، از عشق، بر سرمان بریزد.
آمده ای تا در دُعاهای صحیفه، چشم هایمان را بشوییم.
آمده ای تا اشک، معنای تازه ای بگیرد و ملکوت، شعر تازه ای بخواند
این همه خنده های خورشید نیست که آمدن تو را جشن گرفت؟
این همه باران ابر نیست که بهار را میهمان می کند؟ این همه سخاوت باد نیست که بوی بهار نارنج و اقاقیا را مهمان قلبهایمان می کند؟
همه بهار و خورشید و ابر و باران، در کلمات تو جاری است، از قلب تو می جوشد، از لبخند تو می تراود.
از سرانگشتانت می توان عشق را دوباره نوشت، هزار باره نوشت.
می آیی و فرشتگان، کلمات ملکوتی ات را از بر می کنند.
می آیی و جامه ذکر، تازه می شود و خورشید، طولانی ترین سجده اش را نثار آمدن تو می کند. می آیی و...
ولادت حضرت اباالفضل علیه السلام
لبخند علی علیه السلام رنگ می گیرد.
فرشتگان، تولّد دستانی را جشن می گیرند که قرار است روزی رایت حماسه را برافروزد.
پهلوانی به عالم چشم می گشاید که پهلوانان عالم به نامش اقتدا می کنند.
پهلوانی که فرزند مردی است که کوهِ رشادت و جوانمردی است؛
فرزندِ شیرزنی است که به او شیر شهامت نوشاند.
کوه مردی که ذره ای از احترام برادرش حسین علیه السلام فرو نگزارد.
حسین علیه السلام امام بود و ابوالفضل، برادرِ امامت.
حسین علیه السلام ولی بود و ابوالفضل، هم رکابِ ولایت.
آری، نوزادی در گهواره خفته است که علمدار لشکر حسین علیه السلام خواهد بود.
سلام، ای غیرت مجسّم! ای قامتِ فتوّت!
سلام، ای چشم هایی که آب را شرمنده نجابت خود خواهی کرد!
سلام، ای دست هایی که رودخانه های زمین، به جستجویشان سر گردانند!
سلام، ای پیشانی بلندی که آیینه آسمان است!
ای پدر فضل!
فضیلت دستان تو که به حالتِ آب و روشنی بریده شدند، هنوز بر شاخه های خاک، سنگینی می کنند.
سال ها بود که گوش های مدینه، خنده ای از خانه علی نمی شنید.
انگار قرنی گذشته از آن همه شور و شیدایی!
آه! باز دلم هوای دلتنگی های غریب جمعه را دارد... تو امروز می آیی تا حسین علیه السلام بعد از سال ها بخندد.
کمر حسن علیه السلام محکم شود... .
دست علی! می آیی با اشک، با مقدس ترین فدیه چشم ها، با زُلال تبسم... تو باید با آب چشم های علی آغاز شوی.
زخم بدون مرهم مدینه!
آی سقاترین شعر آفرینش، جوانمردترین آبروی دریا، شیرین ترین ماه! از ماه نمی گویم که چشم های تو همه ستاره ها را نورانی می کند.
از ماه نمی گویم.
نگاه می کنم که چطور امشب خودش را پشت کوه های مدینه گم می کند.
سلام ای وارث غیرت حمزه علیهاالسلام !
سلام ای شجاعت علی علیه السلام .
سلام ای کرم حسن علیه السلام !
سلام ای کمر حسین علیه السلام !
و سلام ای فاطمی ترین ماه بنی هاشم!
امشب زهرا علیهاالسلام مُدام دور خانه علی علیه السلام با فرشته ها می گرددد.
فاطمه شاد می شود.
جانباز همه خنده های عاشقانی!
تو می آیی تا یاور دلیرترین تشنگی آسمان شوی.
به چشم های تو می رسم؛ متن، سکوت می کند و محو محو محو، از چشم هایم باران می جوشد..
طراوت خورشید داری و زیبایی ماه.
لبخند تو خلاصه همه جاودانگی هاست. کُدام لبخند؟ همان خورشید گاهگاهی که از پس آن همه مردی، هرگاه چشم های برادرت را می بینی، طلوع می کند.
تو که می آیی، زینب علیهاالسلام دلش قُرص می شود که هیچ کودکی تشنه نمی ماند...
هیچ بهاری سیلی نخواهد خورد... هیچ گلی تازیانه...
می بینی؟ حتی تولد تو با گریه است؛ با اندوه....
می بینی؟ این اشک باید بهانه کدام چشم را بگیرد؟
این زخم باید کدام اندوه را متبرک کند؟
متبرّک باد دست های تو که بوی مشک می دهد!
متبرک باد دلت، این آفتاب سپیده ازل!
متبرک باد چشم های خورشید!
متبرک باد پیشانی شکسته ماه!
متبرک باد آغاز چندمین بهار غیرت، چندمین حماسه صبح، چندمین ترانه برادری!
تو رشک همه شهدایی
تو فخر همه آب های جهانی
ماه همه آسمان هایی
غیرت جاودانه زمینی
تو بوی گلابی، بوی عود، بوی عنبر،
نه! تو بوی مشکی، بوی رنج، بوی خانه های سوخته، خیمه های خسته،
تو بوی مشک می دهی، بوی زهرا، بوی علی؛
تو بوی خدا می دهی، تو بوی خدا... بوی خدا... متبرک باد نام تو، وقتی بر دست های علی آغاز می شوی!
متبرک باد عشق، وقتی چشم هایت را باز می کنی!
متبرک باد لبخند، وقتی برای اولین بار، آن را به حسین علیه السلام هدیه خواهی داد!
چشمانِ اردیبهشتی ات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه می خوانند. زمین از تو می روید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین می افتند و نخل ها قامت قیامتت را ستایش می کنند.
واژه ها کوچکتر از آنند که تو را تصویر کنند، ای صاحب فضیلت های بی شمار!
آن چنان بزرگی که بی تو، تاریخ کربلا ناتمام می ماند.
دست های بریده ات هنوز چون دو بال سرخ بر شانه های فرات، خطِ خون می کشد.
چون بر اسب می نشینی، هفت آسمان به پیشوازت می آیند و سنگ ها زیر سمِ اسبت دود می شوند.
برادری ات، زبانزد قبایل است.
یا عباس! زمین تو را کم دارد که این چنین در خود مچاله مانده است.
چون بیایی، آفتاب از چارسو در بر می گیردمان و کوچه ها، عبور گام هایت را کِل می کشند.
چون تو بیایی، شاعرانه ترین ترانه هایم به شکوفه می نشینند.
ای بزرگ! هفت پشتت به خورشید می رسد، مردانگی درا عماق جانت ریشه دوانده است، فریادت دل نامردمان را می لرزاند و سکوتت، شگفت انگیزترین فریادهاست.
هنوز از مشک ها بوی نفس های تو می تراود و آب هر روز، تصویر با شکوه تو را قاب می گیرد
این بادها از سرزمین گیسوانت خاطره ها به همراه دارند.
ای «راز رشید» ام البنین! عشق در تو به بلوغ رسید، آن هنگام که زاده شدی و خاک از آن روز که خون تو را مکید، تبدار است.
اقیانوس ها به وسعتت گواهی داده اند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم می کنند.
درهای بسته را با نگاهی می گشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی»
«یا ابوالفضل»! تو می آیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد.
دستان علمدار روشنی های جهان، از دامان فاتح خیبر طلوع کرد.
آمد تا در روز عاشورا، ذرّات عالم، صدای او را که تا عمق جان نفوذ می کرد بشنوند:
«یا نَفسُ مِن بَعدِ الحُسینِ هون
و بَعدَهُ لا کُنْتُ اَنْ تَکون»
ای نفس! می خواهم دیگر بعد از حسین زنده نمانی
او آمد تا روز عاشورا، فریاد حق در گوش تاریکی ها سر دهد.
او آمد؛ مثل یک صبح زیبا که بر ظلمت، اشعه های نقره ای نگاه خود را می پاشد.
او آمد؛ مثل پیامِ «قولو لا اله الا الله تفلحوا»
او آمد؛ مثل شعار «الموت اولی من رکوب العار»
او آمد؛ مثل قمر شکافنده تیرگی های شامِ زمان
قمر بنی هاشم، قمرِ عالم بود؛ وارث شجاعت علی، یاور امام زمان خویش
این کیست کربلا را، چون کوه طور کرده؟
زهرا مگر از این دشت یا رب! عبور کرده؟
بر روی ماه عباس، این جلوه حسین است
آری، قمر ز خورشید، خود کسب نور کرده
آمد و اشک بر چشمان امیرالمؤمنین افشاند.
آن مرد بزرگ، در چشمان عباس، عاشورا را می دید و می فرمود: «فرزندم عباس در پیشگاه خداوند، به مقام بلندی دست خواهد یافت.»
آمد و اسطوره جاودان وفا شد.
آمد و فریاد زد که دنیا هنوز از نامردی ها تیره نشد و مردانی هنوز هستند.
«سلام خداوند و فرشتگان مقرب او و سلام پیامبران الهی و همه صالحان و شهیدان و صادقان و پاکان، نثار روح تو ای پسر امیرالمؤمنین!....
شهادت می دهم که تو برای انجام وظیفه، هیچ گونه سستی به خود راه ندادی وهرگز برای ادای رسالت، شانه خالی نکردی، بلکه با بصیرت و معرفت، راه حق را انتخاب نمودی و جان در گرو آن گذاشتی...»
سلام بر تو ای بصیرت عمیق زمان!
سلام بر تو ای یاور حق!
آمدی و میلاد تو را پیش از زمین، در آسمان ها، عرشیان به جشن برخاسته اند.
آمدی و حسین علیه السلام ، آینده سرخ را با وجود تو، عاشقانه تر از پیش، به انتظار خواهد نشست. آمدی و جاودانه، تاریخ را با دستانِ ساقی ات از معرفت، سیراب نمودی.
آمدی و جهان به خود می بالد و انسان به «اِنّی جاعِلً فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةٌ...» ایمان می آورد.
دستت را بردار و پشتوانه مردانی کن که شجاعت را از ظهر دستان تو به ارث برده اند.
آه، عموی آب های دنیا! دهان خشکت را بر لبان اقیانوس ها بگذار، تا سیرابشان کنی از آن چه نتوانستی به سه ساله هایی چشم به راه، بنوشانی. آب ها زمانی طراوت گرفتند که تو یک مشت آب را از آستانه لبانت پائین آورده، بر زمین ریختی. بعد از این، هرکه مشتی آب بر می دارد، بوی دستان تو سیرابش می کند.
که می دانست این چنین سر به صخره کوبیدن آب ها، زمزمه عاشقانه هایی است که یک روز تو در گوش موج ها نجوا کردی. دریاها نمی توانند ببینند تو در مقابل نیلوفرانت، شرمنده قطره ها باشی که در چشم هایشان عموعمو می کند. می د انم دست هایت توان نداشتند، وگرنه خارها را دانه دانه از پای گل هایت در می آوردی.
چشم هایت هنوز آرزو دارند که فرش راهی شوند که نازدانه هایت پابرهنه از آن می گذرند.
زانو نزن، بگذار تا جان در رگ هایت جاری است، ایستاده باشی؛ قامتت، ستونی است امید حسین را؛ ستونی است استوار. زانو نزن تا دشمنان، هلهله زانو زدنت را به گور ببرند. آه، دوباره صدای توست که در بیابان های نینوا پیچیده است و هنوز بوی عشق می دهد.
«قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم | و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم» |
سربلندی، از شانه های تو وام می گیرد.
لبخند نازنین! دستی که از شانه های تو افتاده، سال هاست در هیأت قلمی به پا خاسته که افتادنش را هزاران یزید، به گور برده اند.
به راستی عَلَمت را بر کدامین قله به اهتزاز درآوردی که بعد از سال ها، هنوز تمام کوه های عالم به این بیرق همیشه سرخ، سوگند می خورند؟
اسپند بر آتش بریز تا دودش، چشم های حسودان را بسوزاند و نظر بد از دو چشم شهلای بنی هاشمی اش دور کند!
یادت نرود
وقتی خواستی جرعه های شیر طیّب و مطهرت را در کام نازنینش بریزی،
زیر لب، ذکر «لا حول و لا قوة الا بااللّه العلی العظیم» را بگویی.
نه یکبار، بلکه بارها آن را به تعداد حروف ابجد نامش ختم کن.
تا خداوند هم تو را در نگهداری از او، حول و قوه ای اکبر، عطا کند
و هم از قوت و رشادت و جبروت خویش، در رزق کودکت ببخشد تا آنچه حیدر کرّار علیه السلام از تو خواسته، برآورده شود.
هنوز شیرینی خاطره تزویجت با حضرت امیر علیه السلام ، همچون شهد شیرین عسل در زیر زبانت مزّه می کند.
عقیل که علم انساب داشت و شجره نسل به نسل عرب را می دانست، تو را که از قبیله دلاور مردان و پهلوانان عرب بودی، برای برادرش ـ علی بن ابی طالب علیه السلام ـ که نامش پشت قوی ترین مردان عرب را می لرزاند، خواستگاری کرد.
تا تو برای او پسرانی رشید و دلاور به دنیا آوری!
از دامان تو، چهار پسر بالا بلند و نیکو صورت به دنیا آمد و نام ام البنین علیهاالسلام ، شایسته تو گردید! اما با امروز که آخرین شاخه نباتت را به آغوش علی مرتضی علیه السلام ، سپردی و او بر دست و چشم او، با اشک بوسه زد، راز آن تزویج مبارک و این مولود مطهر را نمی دانستی!
شیرت حلال عباس علیه السلام باد، که قرار است با قربانی شدن پیش پای حسین علیه السلام فاطمه علیهاالسلام ، تو را نزد زهرای مرضیه علیهاالسلام روسپید کند.
پسرانت به فدای پسر فاطمه علیهاالسلام ، ای اُم البنین علیهاالسلام ! بهشت، زیر پای مادری چون توست که در دامان خویش فرزندانی را می پروراند که خون خویش را با خون خدا می آمیزند و سر و جان، به عشق ولایت می بازند! فاطمه علیهاالسلام از تو راضی باشد و تو را در غرفه بهشتی خویش، در نزد خود جایگاهی والا مقام عنایت فرماید که چنین علمدار و پهلوانی به حسین علیه السلام غریب و مظلوم او، هِبِه کردی!
تمام زنان عالم باید به گوشه دامان تو دست توسل بیاویزند، تا شاید به اندکی از آن مقام معرفت حسینی علیه السلام تو دست یابند، و عشق به حسین علیه السلام را با شیرشان در رگ های حیات فرزندانشان جاری کنند!
فرشتگان، پیوسته در طوافند، گاهواره ادب را!
تو پلک گشودی و دنیا برای همیشه زیر سایه امن مهربانی ات، ایمن شد.
تو پلک گشودی و سرگردانی آب های جهان، تمام شد.
تو پلک گشودی و کربلا نفس راحتی کشید
تو پلک گشودی و علقمه بی تاب شد.
تو پلک گشودی و افسانه «فرات و ساقی تشنه لب» به حقیقت پیوست.
پدر، تو را در آغوش گرفت و بوسید، چشم هایت را، پیشانی بلندت را.
دست هایت را بوسید و گریست؛ رازی در این دست ها است، دست های کودک، عیبی دارند؟! مادر پرسید و پدر گریست و پرده از راز دست های نام آورت برداشت.
پرده ها بالا رفت.
قصّه شروع شد.
تو در کربلا، مشک آب بر دوش، سوار بر اسب، به سمت خیمه ها تاختی. مشک از آب سرشار و تو از امید.
در یک دست مشک و در دستی دگر عَلَم!
برق تیغی، جهان را تاریک کرد.
برق تیغی، آسمان ها را آوار.
برق تیغی، پایان ماجرا را نوشت و دو بازوی تو...
ضرباهنگ صدای تو در گوش زمان پیچید؛ وَ اللّه اِنْ قَطَعتموا یَمینی!
و عرش بر بازوی تو بوسه زد.
مادر گریست؛ گریه شوق بود، به شکرانه نعمت،
قنداقه آسمانی ات را دور سر «حسین» چرخاند. قنداقه ات پروانه وار، بر گرد شمع وجود «حسین»، در طواف بود و هفت آسمان، گرد قنداقه ات! تو از آن لحظه که فدایی حسین شدی، باب الحوایج گشتی.
تو تلفیق دو رشادت، تکثیر بلند دو شجاعت و برگزیده یک انتخاب بودی
پدر فضیلت ها!
جهان مات نگاه آبی اش بود | خدا پایان راه آبی اش بود |
زمانی که لبش رود عطش شد | فرات احساس آه آبی اش بود. |